از روزمرگی (1) |
صفر- در چند سال گذشته بارها تصمیم گرفتهام وبلاگنویسی را از سر بگیرم و دغدغههایم را در زمینهی فرهنگ و ادبیات و ... به صورت یادداشتهای کوتاه وبلاگی بنویسم، اما همیشه یکی دو یادداشت نوشتهام و کل ماجرا به فراموشی سپرده شده. بزرگترین دلیلش نیز بیشک تنبلیام در نوشتن است وگرنه همیشه میشود بین زمانهای وبگردی و فیسبوکبازی زمانی را برای نوشتن گذاشت. همین چند هفته پیش بود که به یکی از دوستان ترانهسرایم پیشنهاد کردم نوشتن در وبلاگش را از سر بگیرد و بیش از اندازه مقهور لایکهای طرفدارانش در فیسبوک نشود، که همیشه بزرگترین آفت شبکههای اجتماعی همین است که آدمی جمع دوستانش را کل جهان فرض میکند و آن سایت را، حالا فیسبوک باشد یا گوگلپلاس یا هر جای دیگر، کل اینترنت. در این میان چند باری هم برای تغییر فضا وبلاگ عوض کردهام اما این کار هم چندان تاثیری بر مرتبتر بودنم نداشته. همهی اینها را نوشتم تا کمی برای خودم درس عبرتی شود، شاید نوشتن را جدیتر گرفتم. علیالحساب از نو شروع میکنم، تا ببینیم این دفعه چه میشود! 1- چند وقتی است آخر شبها سریال Dexter را میبینم. سریالی که مثل دیگر سریالهایی که در این چند ساله دیدهام از نظر تعلیق و ریتم بینظیر است! قهرمان ماجرا یک قاتل زنجیرهای، البته دوستداشتنی، است که از قضا متخصص خونشناسی در اداره پلیس جنایی میامی است و قربانیانش را- که به باور او از دست عدالت گریختهاند- از طریق دسترسیاش به پروندههای پلیس پیدا میکند. همزمان تلویزیون خودمان هم «ساختمان پزشکان» را پخش میکند که در آن یک روانشناس بختبرگشته با مسائل بیشتر خانوادگیاش درگیر است. چند جایی خواندم برخی پزشکان و روانشناسان به این سریال اعتراض کردهاند که چرا یک روانشناس را اینگونه تصویر کردهاید. یعنی تکرار همان حکایت اعتراض پرستاران به «شوکران» و مازندرانیها به «پایتخت» و ... حالا تصور کنید قرار بود Dexter را در ایران بسازند! احتمالاً در مراحل نگارش فیلمنامه کلیه عوامل به اتهام اهانت به نیروی محترم انتظامی... 2- رفیق خوب همیشه، یغما گلرویی، قرار است به زودی در موسسهای که من در آن کار میکنم کارگاه ترانه برگزار کند. جزئیات نحوهی نامنویسی در این کارگاه را میتوانید اینجا بخوانید. 3- To be continued...
|