نمایی از فرهنگسرای دانشجو (شفق)
1)
پنجشنبهی هفتهی پیش، بعد از مدتها -که دقیقش دو سال و نیم میشود- به خانهی ترانه رفتم. به جلسهای که هنوز به همت افشین یداللهی و دیگر دوستان پا برجاست و همچنان به کار خود ادامه میدهد. جلسه طبق روال سال گذشته در «کانون ادبیات ایران» برگزار شد و حاصلش برای من، شنیدن چند ترانهی خوب و البته دیدار بسیاری از دوستان قدیمی بود.
خوشبختانه قرار است از این هفته این جلسات در «فرهنگسرای دانشجو» یا همان شفق خودمان در یوسفآباد برگزار شود. سالن آمفیتئاتر این فرهنگسرا هم جای بیشتر و سن مناسبتری هم دارد، هم تا دلتان بخواهد حال و هوای نوستالژیک دارد. اگر شما هم هوای ترانه شنیدن به سرتان زده میتوانید پنجشنبه همین هفته عصرتان را، از ساعت 14 تا 17، در شفق بگذرانید.
2)
از اردیبهشت، شروع کردهام به خواندن فیلمنامهها و نمایشنامههای «بهرام بیضایی». با خواندن هر نمایشنامه و فیلمنامه بیش از پیش متحیر شدهام از استادی او که به حق سزاوار این عنوان است. در فاصلهی میان خواندن دو فیلمنامه، «دیباچه نوین شاهنامه» و «اِشغال»، فرصت مطالعهی «جدال با جهل» دست داد. کتابی که شرح گفتگوی «نوشابه امیری» با استاد است. گفتگویی که به ویژه در بخش نگاه بیضایی به مردم در فیلمهایش، بسیار آموختنیست.
«جدال با جهل» را نشر ثالث در خرداد 88 منتشر کرده است.
3)
... و یک ترانه برای این روزها
ناگفتهها
رو به تنهایی نشستم، خاطراتم توی دستم
گوشهی بغضم نوشتم، خیلی خستهم، خیلی خستهم
از خودم، از کار و بارم، از سکوت روزگارم
از منی که پر ابرم اما هرگز نمیبارم
خستهام از این مترسک، از یه آینه پر شکلک
عاصیام از این دورویی، از یقینی که پر از شک
«سینهم از نگفتههای تلخ پره
رو سرم سایهی یک گازانبره
قیچی سکوت به دست خودمه
دم به دم داره صدامو میبره»
یه جایی باید رهاشم، میتونم پرنده باشم
میتونم از این هوای بد و آلوده جداشم
جراتم باش تا نسوزم، گوشهی قفس نپوسم
کمکم کن تا بتونم روی خورشیدُ ببوسم
«سینهم از نگفتههای تلخ پره
رو سرم سایهی یک گازانبره
قیچی سکوت به دست خودمه
دم به دم داره صدامو میبره»
ح.ع